سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

دلم برات تنگ ميشه!

دخترم ديروز  111 روزه شدي. زمان يك جورايي گذشت هم زود و هم دير ، دير واسه لحظه هاي سخت و زود واسه اينكه انگار تند تند داره اين شش ماه تموم ميشه و من بايد روزي 8 ساعت تنها بزارمت كه اين هم خيلي والسم سخته . امروز واسه اولين بار حدود 45 دقيقه دختر بابايي شديو مامان رفتم بيرون، اما اصلا دل تو دلم نبود و زودي برگشتم. غروبي رفتيم بيرون و واست يك كيك كوچولو گرفتيم و سه نفري يك جشن كوچولو هم راه انداختيم. كلي هم موقع عكس گرفتن بهمون خوش گذشت. دوربين رو گذاشتيم در حالت تشخيص لبخند و چند دقيقه اي واسمون سوژه شد. حالا ماماني واست يك خاطره جالب تعريف كنه . وقتي بابايي رفته بود كه پول كيك رو حساب كنه ما رفتيم طبقه دوم شي...
24 دی 1391

وقتي بابا...وقتي مامان ....كوچك بود:)

  نظرسنجي : به نظرتون من شبيه كي هستم ؟؟؟؟؟؟ 1.دختر مامان ؟ 2.دختر بابا؟   و اما جايزه : هر كس برنده شد وقتي يك كم بزرگتر شدم اجازه داره يك بوس كوچولو رو لپم بزاره (مامانم داره كلي ولخرجي ميكنه ها ) ...
24 دی 1391

جيغ غغغغغغغغغغ صورتي :)

واي دختر از دست تو.... توي اين ساختمون كه از بس ساكته  انگار هيشكي توش نيست، جديدا شما خوب هنر نمايي ميكني... خدايش ... دوست خوبم سلنا دختر گلم سلنااا خواستم آبرو داري كنم ، كه ننوشتم جيغ بنفش،  و نوشتم صورتي (پررنگ )ديشب افتاده بودي به خنده و بازي و شي طوني و جيغ جيغ بازي كه  هرچي من و بابايي حسين گفتيم دختر جون گلوت درد ميگيره ، انگار نه انگار ما هم بيشتر خندمون گرفته بود از كارت ، آخه دختر ، نيلوفر صدات تا هفت تا خونه اون ور تر ميرفت واه واه واه بيا بغل مامان نازو من ، ...
23 دی 1391

سلنا ماه مامانه :)

ماماني واست يك شعر خوشگل گفتم كه هر وقت نازت ميكنم و يا ميخواي بخوابي برات ميخونم و تو هم با لباي خوشگلت و البته با چشماي تيله اي خوشگلت به من ميخندي. دخترگلي وقتي ميخنده دو تا چاله خوشگل رو صورتت مياد كه ماماني واسه اونها هم ميخونه : ي چاله ، دو چاله ...........چاله ها ماله مامانه و اما از شعر ماماني سما واسه گندم تنوريش (ناز جديد مامان) دام دارا دام دادام : دختر دارم يدنه ماه تو آسمونه سلنا خانم خودمونه مامان آورده توخونه هميشه پيشمون بمونه وقتب به ما ميخنده خوردنشم آسونه چشماش به رنگ شبها لباش عسل و زولبيا دست و پاي بلوري رنگش گندم تنوري ...
20 دی 1391

گاوه ميگه ماما:)

  اين شعر رو آجي ونوسي بلد بوده ، منم واسه دختريم ميخونم تا ياد بگيره؛( البته الان كه فقط ميخنده و ذوق ميكنه و قتي واسش ميخونم  )   گاوه میگه مو مو دو شاخ تیز به سر دارم یک تن پر هنر دارم علف میخورم شیر میشه ماست و کره ئ پنیر میشه پستونمو بگیر و بکش تا بشنوی فش و فش و فش ...
17 دی 1391

تلويزيون نيگا نكنننننننننن:(

  واي كه چقدر علاقه داري بهش نگاه كني، هر جاي تشك بازيت كه باشي و صورتت هم هر طرفي باشه ، باز بعذ چند دقيقه ميبينم چشماي تيله ايت زل زده به تي وي . ما هم كم نمياريم و دائم با كوسن ها برات ديوار درست ميكنيم كه ديگه نبيني. آخه لوس كيجا تو هستي عسل كيجا تو هستي مامان كيجا، تو هستي ديگه ...
17 دی 1391

صد روزگيت مبارك :)

١٢ دي دخترم صد روزه شدي.جالب بود كه با كلي اتفاقات هم يكي شد. چكاپ آقاجون  كه 4 ماه بعد عمل بايد مياومد تهرون . تولد مائده كه از قضا امروز ناهار هم خونه ما بودن. ديدن داداش محمد كه براي اولين اومد گل دخترم رو ديد و اون هم گفت : شكله باباشه :) حالا مادرجون و آقاجون  خونه ما هستند و سلنا خانم داره علاوه بز مهمونداري يك چيز جديد رو هم تجربه ميكنه :  اول سرماخوردگي :( دوم : تلاش براي غلط زدن ، كه فعلا تو تشك بازي كمي ميچرخه و يك جايي گير ميكنه ...
13 دی 1391

اين پيغام واسه خال جون و ونوسي هستش:)

  سلنا :مرسي آجي ونوسي كه  كه واسم پيغام گذاشتي. حالا مامانم ميخواد براي تشكر بافت يك كلاه خوشگل رو به خاله آزاده ياد بده تا واسه شما و ويدايي ببافه .   و اما طرز بافت :  قلاب شماره 4يا 4.5 يا 5 بگير . یه قاعده کلی بافت کلاه وجود  داره . اولش یه گره جادویی میزنی.سر و تهشو با بافت نا مرئی به هم وصل میکنی و 3 تا زنجیره میزنی بری رج اول. رج اول هر دونه رو دو تا میبافی. یعنی گره هات دو برابر میشن. ردیف دوم یکی میبافی و توی دونه دوم 2 تا میبافی. یعنی یکی در میون اضافه میکنی. ردیف سوم دو تا میبافی و تو دونه سوم دو تا میبافی یعنی دو تا در میون یکی اضافه میکنی. ...
10 دی 1391